انشا درمورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو

من یک اهو هستم و مـیخوام براتون تعریف کنم روزی کـه یک شکارچی را دیدم چه ماجراهایی برام اتفاق افتاد.

یک روز درون جنگل با دوستانم مشغول خوردن علف های خوشمزه بودیم و از زندگی لذت مـیبردیم کـه یکی از دوستانم گفت صدای خش خش مـیاد، انشا درباره مورچه نکنـه یک شیر داره بـه ما نزدیک مـیشـه و مـیخواد ما رو شکار کنـه ؟

همـه ترسیده بودن و اماده شده بودن کـه به محض دیدن شیر پا بـه فرار بذارن ولی بعد از اینکه درخت ها بیرون اومد متوجه شدیم کـه شیری درکار نیست و یک شکارچی با تفنگ شکاری است.

ما که تا اون موقع نمـیدونستیم کـه تفنگ چقدر مـیتونـه خطرناک باشـه بـه خاطر همـین خیلی نترسیدیم و فقط حواسمون جمع کردیم کـه به ما نزدیک نشـه کـه ناگهان صدای ترسناکی شنیدیم و ناخواسته بـه این طرف و ان طرف دویدیم. انشا درباره مورچه این صدای ترسناک صدای شلیک گلوله ای بود کـه خوشبختانـه بـه نزدیکی من برخورد کرد و اسیبی ندیدم ولی ماجرا بـه همـین خوبی تموم نشد چون شلیک دوم شکارچی بـه دوستم برخورد کرد و دوستم را کشت. انشا درباره مورچه شکارچی خیلی خوشحال شد ولی ما بـه خاطر کشته شدن دوستمان خیلی غمگین شده بودیم و از خدا خواستیم کـه نسل شکارچی ها را از بین ببرد که تا نسل حیوانات پا برجا باشد.

شما هم اگر انشایی درون مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو دارید درون قسمت دیدگاه ها بنویسید.

: انشا درباره مورچه




[انشا درمورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو انشا درباره مورچه]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 22 Aug 2018 11:48:00 +0000