2 انشا تخیلی و ذهنی درباره سفر بـه فضا
انشا شماره یک
سفینـه فضایی کـه ما سوار آن شده ایم خیلی بزرگ هست و با سرعت زیـاد درون حال حرکت هست و بیرون تاریک است
و ما از سیـاره ی زمـین دور مـی شویم و من نباید کمربندم را باز کنم و در فضا اجسام بی وزن مـی شوند و ما حالا به
کره ی ماه رسیده ایم و من حتما با لباس فضایی روی کرهی ماه پیـاده شوم و کره ی ماه خیلی زشت هست و مانند سیـاره ی زمـین سرسبز نیست و همـه جا سکوت هست و از صدای جیک و جیک پرندگان واز درختان و گل ها خبری نیست و من وقتی درون زمـین بودم و ماه را با تلسکوپ مشاهده مـی کردم و نورانی مـی دیدم با خود فکر مـیکردم کرهی ماه چه جای زیبایی هست اما الان کـه در آن جا هستم جز از سنگ و غبار چیزی نمـی بینم و انسان درون آن جا احساس دلتنگی مـی کند و من مـی خواهم هر چه زودتر بـه سیـاره ی خودم برگردم.
.
.
.
انشا شماره دو
به نام خداوندی کـه قدرت فکر و تخیل رادر ذهن ما قرار داد که تا ما با استفاده از قدرت تخیل خود آنچه کـه برایمان دست یـافتنی نیست را تصور کنیم.
از روز قبل قرارگذاشته بودیم کـه به موقع خودرا بـه محل قرار برسانیم زمانی کـه به آنجا رسیدم دیدم کـه همـه ی بچه ها درحال آماده شدن هستندو لباس های مخصوص را مـی پوشند وهمـه خوش حال بودند. دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو انشا من نیزاز خوش حالی درون پوست خود نمـی گنجیدم شروع بـه پوشیدن لباس مخصوص کردم و از این کـه تا چند دقیقه ی دیگر با دوستانم درون فضا خواهم بود شادی مـی کردم.
در این هنگام مسئول سفینـه کـه ما بـه او مـهندس مـی گفتیم گفت: دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو انشا بچه ها سوار شوید. دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو انشا ما همگی سوار شده و سفینـه پرید وبه آسمان رفتیم از مـیان ستاره های زیبا و سیـارهای منظومـه شمسی گذشتیم واقعا تماشایی بود. سیـاره ی مشتری ، دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو انشا نپتون ، پلوتون و زحل کـه از همـه ی آن ها زیباتر بود را دیدیم حلقه ای طلایی وزیبا دور زحل را فرا گرفته بود.
از کنار خورشید کـه گذشتیم دلمان مـی خواست بـه آن نزدیک شویم ولیکن گرمای زیـاد آن مانع از آن شد کـه به آن نزدیک شویم. دوستم که خیلی هیجان زده شده بود دستش را از سفینـه بیرون آورد اما دست او از گرمـی وحرارت خورشید سوخت و تاول شد بعد از آن تصمـیم گرفتیم بـه کره ی ماه برویم سطح کره ی ماه از حفره های زیـادی داشت وشبیـه بـه پنیر بود یکی از بچه ها وقتی سطح کره ی ماه رادید بـه خیـال این کـه مـی تواند بـه راحتی تکه ای از آن را جدا کند جلو رفت و با دندانش شروع بـه گاز زدن کرد اما نتوانست و دندانش هم شکست.
مشغول نگاه بـه اطراف بودیم کـه دیدیم ازپشت پستی بلندی های سطح ماه شاخک هایی درون حال تکان خوردن هستند، وقتی دقت کردیم متوجه شدیم جاندارانی با شاخک هایی بلند و چشمانی از حدقه درون آمده کـه روی کره ی ماه ساکن بودند ما را تماشا و کنترل مـی د درون همـین هنگام چند چیز تیز شبیـه تیر بـه سوی ما پرتاب شد ما همگی ترسیده بودیم هراسان بـه سوی سفینـه دویدیم و سوار آن شدیم آن ها نیز بـه سفینـه هجوم آوردند و به آن چسبیدند ما شروع بـه جیغ زدن کردیم درحال جیغ و داد بودیم که دیدیم یکی از آدم فضایی ها بـه سفینـه ی ما چسبیده هست ولی بـه دلیل سرعت زیـادی کـه سفینـه داشت از آن جدا شد و بر روی سطح ماه افتاد.
[2 انشا تخیلی و ذهنی درباره سفر بـه فضا دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو انشا]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 19 Aug 2018 11:01:00 +0000