2 انشا درباره معلم ، انشا در مورد ایران انشا درون مورد معلم خوب و عزیزم

انشا شماره یک

از وقتی کـه به مدرسه رفتم با موجود دلسوز و مـهربانی بـه نام معلم آشنا شدم. انشا در مورد ایران او همچون شمع روشنی مـیسوزد که تا به ما علم و دانش بیـاموزد و ما راه زندگی و مسیر صحیح آینده خود را با کمک او پیدا کنیم.

معلم مادر دوم ماست و مدرسه خانـه دومـی هست که مـیتوانیم درون آن خوبی ها را از بدیـها تشخیص دهیم و آنچه را کـه نیـاموختیم درون آنجا بیـاموزیم. انشا در مورد ایران این معلم هست که ما را با کلمات آشنا مـیکند و فرق روشنایی و تاریکی ، مـهربانی و ظلم ، نفرت و محبت را بـه ما مـی آموزد.

او بـه ما یـاد مـیدهد کـه چگونـه درون زندگی فردی مفید باشیم و با تلاش و کوشش باعث پیشرفت جامعه خود شویم.

او ما را با دنیـای بزرگ آشنا مـیکند و تاریخ گذشتگان را بـه ما مـی آموزد که تا از آن درس عبرت بگیریم و ما را با کوهها و دریـا ها آشنا مـیسازد که تا استقامت و عظمت را بیـاموزیم.

و ما همـیشـه تشنـه یـادگیری هستیم. انسانـها درون طول زندگی احتیـاج بـه یک معلم و راهنما دارند که تا شمع راهشان گردد و آنـها را از نادانی و جهل دور سازد.

پس بدانید کـه معلم شخص بزرگ و محترمـی هست که حتما او را دوست بداریم و از گفتار و رفتار او درس زندگی بیـاموزیم و فردی مفید به منظور کشور و ملتمان باشیم.

.

.

.

انشا شماره دو

معلم شعر شیرین شعرای شـهر شادی را درون گوش مرزهای محبت زمزمـه کرده.

او کـه در سخت ترین لحظات زندگی، سرود سرسبزی را درون وجود سرو  سروده.

معلم دل را دانا کرده و دنیـا را بـه دست دانش آموزان گره  زده.

معلم آواز عاشقان عالم را درون آیینـه خیـالشان نمایـان کرده و به آن روح  بخشیده.

معلم جهان را جاودانـه کرده و رنگ سیـاه را از دفتر دل پاک نموده و جوهری بـه رنگ سپید بـه آن زده است.

ای معلم، مـی خواهم با تو سخن بگویم کـه با تمام توانایی ات تارهای وجودم را بـه صدا درون آوردی و خواندن غزل با خدا بودن را بـه من آموختی.

دست هایت را مـی بوسم و فرشی از گل هایی بـه هفت رنگی رنگین کمان درون زیر پاهایت مـی اندازم.

سوی چشمانت را بـه نور چلچراغ روشن مـی کنم، قدومت را روی سرم جا مـی دهم و لبانت را آذین مـی بندم که تا بگویم بهار دلم با تو شکوفه زد و خزان زندگی ام با تو بی رنگ شد.

ای معلم، امروز مـی خواهم به منظور همگان بگویم تو کـه بودی و چگونـه بودی و چگونـه آموختی؟

مـی خواهم بگویم کـه چگونـه آزاده بودن را توشـه راهم کردی و جوهر وجودم را آکنده از مـهر نمودی و به من گفتی همـیشـه بـه یـاد خدا باشم که تا دنیـایم را لبریز از شادی ببینم و از کفر و کذب دوری کنم.

ای معلم مـی خواهم چشمانم را بـه چشمـه چشمان مـهربانت بدوزم. اگر بـه عشق دیدار تو نبود ، هرگز از خواب بیدار نمـی شدم. دوستت دارم.

: انشا در مورد ایران




[2 انشا درباره معلم ، انشا درون مورد معلم خوب و عزیزم انشا در مورد ایران]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 24 Sep 2018 11:23:00 +0000